درد دلهای کاربران

نمایش همه موارد

شلیک تیر برای استاندار

سعید بگ‌نظری
مروارید در قجر؛ شلـــــــــــــــــیــــــــــــــک تیر برای استــــــــــــــــاندار سعید بگ‌نظری همیشه‌ی ایام رسم است که وقتی مسئولی و یا مدیری برای بازدید از منطقه‌ای عازم می‌شود، برخی دیگر از مسئولین او را همراهی می‌کنند و برخی دیگر کمیته‌های استقبال تشکیل می‌دهند و اگر حضور مردم هم جزو برنامه ها بود از آنان استفاده‌های ابزاری می‌کنند( نمونه‌اش همان ترغیب مردم به نوشتن نامه‌هایی است که هیچ وقت پاسخ درخوری دریافت نخواهند کرد). اما این موضوع که قرار است بنویسم داستانی کاملا متفاوت دارد... دیروز ساعت یک بود که برای افتتاح و کلنگ‌زنی طرح‌های شهرستان ایلام به میمنت دهه مبارک فجر، با استاندار ایلام همراه شدیم. مدیرکل جهاد کشاورزی، فرماندار ایلام، مدیرکل حوزه استاندار و... ایشان را همراهی می‌کردند. تا ساعت ۴ بعداز ظهر به روال همیشگی و مرسوم افتتاح و کلنگ زنی، چهار طرح افتتاح شد و یک طرح هم کلنگ زنی. ساعت چهار بعدازظهر بود که راننده ی ما به عنوان اولین خودرو از همراهان استاندار بر روی تپه‌ی مشرف بر روستای تاریخی قجر (قجر آتشکده‌ای دارد از دوران ساسان) توقف کرد. به محض اینکه جمعیت منتظر در ضلع شمالی روستا متوجه حضور ما شدند، سریع دو نفر اسب سوار را برای خوش آمدگویی به استقبال فرستادند، که با اسلحه‌های برنویی که بر دوششان بود و لباس های کردی‌شان، از مراسمی پرشور خبر می‌دادند. خودرو استاندار که نزدیک شد، شروع کردند به تیراندازی هوایی که معمولا رسم است به نشانه‌ی شادی و خوش‌آمدگویی تیر هوایی شلیک می‌کنند. اسب سواران در جلو حرکت می‌کردند و خودروها پشت سرشان بودند... به محض رسیدن به مکان برگزاری مراسم جشن انقلاب، مهندس مروارید که از خودرو پیاده شد، نزدیک به ۲۰ نفر که تماما لباس سنتی روستا بر تن داشتند و برنوهایی بر دست، ده‌ها تیر هوایی به نشانه‌ی خوش آمدگویی به ایشان و همراهانشان شلیک کردند. پس از آن، گروه دهل‌چی ها بودند که برای خوش‌آمدگویی آمدند، با نواختن دهل و سورنا(ساز و دهل) شکوه خاصی را به این جشن مردمی انقلاب داده بودند؛ منقل‌های اسپند و دود ناشی از آن، به خوبی بر سرمای هوا غلبه می‌کرد، شاید نزدیک به دو هزار نفر که از روستاهای اطراف هم آمده بودند، گرمی مراسم را دوچندان می‌کرد. هوا به شدت سرد بود و دانه‌های ریز برف هم بر موهایمان آرام آرام می‌نشستند و آب می‌شدند. سیاه‌چادر هایی برپا کرده بودند و زنان روستا در حال پختن نان، "شه‌له‌کینه" و "مه شکه ژه‌نین" بودند. گروهی هم به اجرای نمایش پرداختند که با انتقاد کردن از سبد کالای دولت و گرانی مخارج ازدواج خنده‌ی حاضرین را موجب شدند؛ گروهی از جوانان هم خودشان را برای مسابقه‌ی طناب کشی گرم می‌کردند. عطر چایی ازبووه و دود اسپند در همه جا پیچیده بود... قبل از اینکه ما برسیم، دو راس گوسفند را به میمنت این روز قربانی کرده و شام تدارک دیده بودند. اما سرمای هوا دمار از روزگارمان درآورده بود و باعث شد تا همه‌ی مراسم خلاصه وار برگزار شود؛ اما با همین سرمای هوا، مهندس مروارید خاطره‌ای را از یکی از همرزم‌هایش در زمان جبهه نقل کرد که خنده‌ی مردم را در پی داشت؛ خاطره‌ای که از این پس با عنوان"مژه‌توقه" در پس اذهان مردم روستا خواهد ماند. وقت شام که شد، به رسم ایام قدیم سینی‌های برنج "مه‌ژمه" را با تکه‌های گوشت گوسفند آراسته بودند و به هر دو نفر یک سینی از آن غذای لذیذ می‌رسید. همه چیز سنتی بود. حتی پارچ آب... سفره... و... این می‌توانست نمادی از این ضرب‌المثل قدیمی باشد که با فلانی نان و نمک خورده‌ایم... از قضا سینی غذای من و مهندس مروارید مشترک بود و ما اینچنین با یکدیگر نان و نمک خوردیم... مراسم در اینجا به پایان رسید و من به این می‌اندیشم که مردم قجر اینچنین انقلاب و فرزند آیت‌آ... مروارید را تکریم کردند. همان آیت‌الهی که بسیاری از ریش سفیدان این روستا هنگام ساختن مسجد جامع شهر ایلام به ایشان کمک کردند. آیت ا... شیخ محمدتقی مروارید بنا بود و بسیاری از ریش‌سفیدان امروز روستا کارگر... نمی‌دانم... اما شاید این خاطره هم تا ابد با مهندس مروارید همراه باشد... شاید...
نظرات ارسال نظر
عمر سایت: 17سال و 20ماه و -11روز