درد دلهای کاربران

نمایش همه موارد

بمناسبت سالروز آزادسازی مهران

شعیب فریادی
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ » نامه ای به مناسبت سی دومین سالروز آزادسازی مهران: سلام مهران جان سلام گرم قلبم را از دنیای سرد وجودم بپذیر تا بدانی که بعد از این همه سال ، همچنان به تو وفادار مانده ام. نمیدانم ازکجا شروع کنم و چطور بنویسم! درمیان واژه های گنگ و نا مفهوم زندگی ، به دنبال کلمه ای پرمهر برای سرزمینم بودم که هیچ کلمه ای صادقانه تر از دوستت دارم نیافتم. می خواستم نامه ای بنویسم که از قلب برآمده باشد اما قادر نبودم که کلمات را یکی یکی بسازم و از خون جگرم جاندارش کنم تا از بوی کلماتم و از عطر جملاتم و از لاله گونی نوشتاری ام ، عشق باور نکردنی ام به خودت را باور کنی. مهران عزیز دانه دانه ی خاکت را شرمسارم ... مدتها بود که میخواستم برایت بنویسم اما ، میترسیدم که از شدت اشکهایم کنجانچمت خجالت بکشد چرا که حتی ما ، درحق آب زلال آن رودی، که استاد عبدالجبارکاکایی روزگاری برایش سرود: " اشک ما جاری زفرط خَشم ما مثل کنجانچم زکُنج چَشم ما " کم لطفی کردیم. بماند مهران جان! نمیخواهم در سالروز آزادی ات سرت را درد بیاورم اما میخواستم بگویم که در سالهای زندگی ام ، در خاکی که معطر بنام غیرت و غیوریهاست غیراز صدای غریبه چیزی به گوشم نمیرسد تمام فرزندانی که برخواسته از دامن پاک تو بودند یا تورا ترک گفتند یا در خاکت خانه گرفته اند! مهران عزیز ما را ببخش ما را ببخش که گذاشتیم ، عده ای بیایند و پله ات کنند! زخمی از زخمهای کهنه ات را مرهم که نگذاشتند هیچ ، تن رنجورت را تنهاتر گذاشتند و رفتند و ما هم نشستیم و تماشا کردیم ، فقط! یکی گرمای وجودت را بهانه کرد ، که آغوشش را به روی همه میگشود! و یکی دیگر نداشتنهایت را به رخت کشید ! که بقول دکترعلی شریعتی " با همین نداشتنها رویین تن شده بودی " از کله قندی و قلاویزانت ، که عبور میکنم نفس داغت بر صورتم بوسه میزند من دوستش میدارم چرا که میدانم آواز دم و بازدم ۶۰۰۰ کبوتر عاشق درآن نهفته است! از پستی بلندیهای هجداندشت ، گلان و چنگوله ات که میگذرم حسی غریب در پاهایم میپیچد درست مثل درد خاموشی که در دستهای پینه بسته ی پدر نهفته بود! و از پیچ و تاب رضاآباد و امیرآبادت که عبور میکنم چیزی شبیه اشک مادران داغدار سالهای نه چندان دور در چشمانم عبور میکند! مهران نازنین در سالروز آزادی ات هستیم و من با درد دلهایم نمیخواهم شیرینی این روز را تلخ کنم این فرزند کوچکت درحال پیر شدن است و توهم درحال بزرگ شدن ! وجود تو ، بهترین و زیباترین بهانه ی زنده بودنم است ! نمیدانم در وصف روزهایی که بر تو گذشت ، بهترینهایی که میتوانم برایت بنویسم چیست؟ فقط این را میدانم که تو در مقابل همه ی آن چیزهایی که قرار شد برایت بسازم و نساختم ، آنقدر ساکت و صبوری ، که بجز نام مهربان مهران ، چیزی برای زمزمه کردن ندارم و فقط میتوانم بقول فروغ فرخزاد برایت همین یک جمله را بگویم و آینده ی خوبی را برایت آرزو کنم که: " نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میدرخشد ، متبرک باد نام تو !" کوچک تو ، شعیب فریادی ، تیر ماه ۱۳۹۷
نظرات ارسال نظر
عمر سایت: 18سال و 18ماه و -8روز